سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرزنش بسیار، دل ها را کینه ور می کند و یارانرا می پراکَنَد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :2
کل بازدید :22719
تعداد کل یاداشته ها : 10
103/2/11
2:13 ع

آیا می دانید چگونه عاشق می شویم؟

آیا تا به حال اندیشیده اید که چرا و چگونه فردی را برای یک عمر زندگی  انتخاب کرده ید یا میکنید؟

چرا عاشق می شویم ؟

برنامه ریزی احساسی شما از شیوه های گوناگون در این که شما چه کسی را برای عشق ورزیدن انتخاب می کنید ، مداخله می کند .در زیر دلایل جذب شدن شما به یک شخص ، آورده شده است .

1-سندرم «بازگشت به خانه »

انسان ها به شبیه خود جذب می شوند .ما دوست داریم هر شب در سمت مشخصی از رختخوابمان بخوابیم یا در محل کار ،ماشین مان را در همان جای همیشگی پارک کنیم .یا تعطیلات مان را در همان جایی که همیشه برای تعطیلات می رفتیم ، بگذرانیم .«بازگشت به شبیه »یک غریزه ی اساسی است که به زندگیمان در این دنیای گیج کننده و دائماً درحال تغییر ،یک حس استمرار و ایمنی می دهد .متأسفانه این غریزه ممکن است ، به ضرر ما به کار بیافتد .
ما غالباً درجستجوی موقعیت های احساسی مشابه آن چه در کودکی داشته ایم ، هستیم .صرف نظر از این که آن تجربیات مثبت یا منفی بوده اند .
روانشناسان این انگاره یا الگو را سندرم «بازگشت به خانه »می نامند .سندرم « بازگشت به خانه »چنین عمل می کند :
وقتی بچه ی کوچکی بودید ،خانه تان منبع اصلی عشق و ایمنی بود .حتی اگر پر از خشونت و یا هرج و مرج بود ، هنوز هم «خانه »بود .جایی که شکم تان سیر می شد ، جایی برای خوابیدن داشتید و به نوعی توجه دریافت می کردید .بنابراین عشق در ذهن شما ، خانه را تداعی می کند .به عبارتی ، این دو در ذهن شما به هم مربوط هستند .همچنین بر اساس تجربیات دیگرتان ، خانه نیز به نوبه ی خود ، سایر ویژگی های دیگر را در ذهنتان تداعی می کند .به عنوان مثال ،اگر پدر و مادرتان مرتب دعوا می کردند ، شما در ذهن خود این معادله را خواهید ساخت که :
خانه =هرج و مرج .اگربه شما محبت و توجه زیادی نشان داده نمی شد ، ممکن است معادله شما چیزی نظیر این می شد :خانه =تنهایی .اگر یکی از والدین شما آزار دهنده بود ، ممکن بود به این فرم تغییر یابد :خانه =ترس .
چیزی را که از ریاضیات پایه در مدرسه یاد گرفته اید ، هنوز به یاد دارید ؟
A=C آن گاهB=C وA=Bاگر
بیایید همین اصل را در به تصویرکشیدن سندرم «بازگشت به خانه »به کار ببریم .
ـ اگر عشق =خانه و خانه =هرج و مرج ، پس ـ آن گاه عشق =هرج و مرج
ـ اگر عشق =خانه و خانه =تنهایی ، پس ـ عشق =تنهایی
ـ اگر عشق =خانه و خانه =ترس ، پس ـ عشق =ترس
ذهن شما هرگونه تداعی معانی را که شما از خانه دارید ، برابر با عشق گرفته و این طور نتیجه می گیرد که عشق نیز باید چنین احساسی باشد .
اگر خانه برای شما به معنای احساس هرج و مرج بود .آنگاه ممکن است اشخاص بی ثباتی را جستجو کنید تا شما را در خلق یک رابطه ی دراماتیک و پر هرج و مرج کمک کنند .اگر خانه به معنای تنهایی بود ، ممکن است کسی را پیدا کنید که به شما عشق ، محبت و توجه کافی ندهد تا این که بتوانید مجداً در خود احساس تنهایی تولید کنید .اگر خانه به معنای ترس بود ، ممکن است جذب کسی شوید که تماماً از شما انتقاد کند و شما را تهدید کند که ترک تان خواهد کرد و یا کاری کند تا این که همیشه در ترس به سر برید .شما ناخودآگاه ، چیزی را انتخاب می کنید که برایتان آشنا است :«شما به خانه بر می گردید ».
پر واضح است که همگی ما تداعی معنی های مثبتی نیز به خانه داریم که در زندگی بزرگسالی خود ، به دنبال تولید مجدد آن ها خواهیم بود ، اگر چه استنباط من این است که تداعی معنی هایی که بیش از بقیه دردناک بودند ، بیشترین زحمت و گرفتاری را تولید خواهند کرد .چرا که این پدیده ناخودآگاه است . به عبارت دیگر اگر شما در خانه ای بزرگ شده اید که والدین تان به یکدیگر عشق و محبت زیادی ابراز می کردند ، اما از یکدیگر انتقاد نیز می کردند ، ممکن است خودآگاه به شخصی بسیار مهربان و ناخودآگاه به شخصی بسیار انتقادگر ، علاقه مند شوید .

چگونه «آن »در روابطش به خانه باز می گشت

«آن ».زنی سی و یک ساله با سابقه ی جذب شدن به مردهایی غیر مسئول و از لحاظ روحی ، بسته .«آن »درحال حاضر همسر «اجیمز»است و زندگی خوشبختی دارد .اما به واسطه ی تجارب تلخ گذشته اش ، از این که کاملاً به کسی اعتماد کند ، هراس دارد .با خواندن فهرست برنامه ریزی احساسی او ،خواهید دید که چگونه در بیشتر روابطش به خانه بر می گردد .وقتی از «آن »خواسته شد تداعی معنی های منفی اش را در رابطه با خانه بنویسد ، او به چنین چیزی رسید :
خانه =یأس و ناامیدی
انکار
عدم بیان احساسات
خیانت
بی کفایتی
بی صداقتی
ترک
کلمه ی خانه را با کلمه ی عشق جایگزین کرده و تداعی معنی های ناخودآگاه « آن »را در رابطه با عشق خواهید دید .
عشق =یأس و ناامیدی
انکار
عدم بیان احساسات
خیانت
بی کفایتی
بی صداقتی
ترک

شما نیز می توانید این تمرین بسیاز ساده رو انجام بدید کافی است یک خودکار و کاغذ بردارید و هر آنچه رو که با شنیدن کلمه خانه در ذهن شما تداعی میشه رو بنویسید وسپس کلمه خانه رو با عشق عوض کنید مطمآ به شما کمک میکنه که بدانید در عشقتون به دنبال چی هستید؟؟؟؟؟؟؟

2-کامل کردن کار ناتمام روحی تان از دوران کودکی

دومین طریقی که برنامه ریزی احساسی تان شما را تحت تأثیر قرار می دهد به این گونه است که خود انگیزه ای می شود برای این که بخواهید کار ناتمام روحی تان را از دوران کودکی به طرزی ناخودآگاه ، کامل کنید .به این ترتیب که هر کودک دو غریزه ی اصلی دارد :
ـ دوست دارد خوشحال باشد ، و احساس عشق کند ، به ویژه از طرف پدر و مادرش .
ـ دوست دارد که پدر و مادرش نیز خوشحال باشند و یکدیگر را دوست بدارند .
وقتی کودکی دوران کودکی خود را سپری کند و این دو نیاز و میل اصلی اش برآورده نمی گردد مانند این است که یک کار روحی ناتمام دارد .ذهن او « به یاد می آورد »که این میل و نیاز برایش مهم است .پس شرایطی را بازسازی می کند که دوباره در بزرگسالی به او کمک کنند تا این دو هدف ناخودآگاه و ناتمام را به اتمام برساند .
ضمیرناخودآگاه شما مرتباً به دنبال تمام کردن کارناتمام روحی شما از دوران کودکی است و این کار را از راه انتخاب افرادی انجام می دهد که به شما کمک کنند تا درام های دوران کودکی تان را دوباره بازسازی کنید .
اصولاً به یکی از چند شیوه ی زیرکارناتمام روحی خود را کامل می کنید :
ـ اگر عشق با توجهی که از یکی از والدین تان می خواستید به دست نمی آورده اید ،ممکن است به کسی علاقه مند شوید که او نیز به مانند آن «والدتان » عشق و یا توجهی را که می خواهید به شما ندهد و باعث شود بیشتر تلاش کنید تا آن را به دست آورید .
ـ اگر واقعاً از یکی از والدین تان عصبانی هستید ، این امکان وجود دارد جذب کسی شوید که برخلاف آن «والدتان »عشقی را که می خواهید صادقانه به شما بدهد ،اما شما او را طرد کنید یا دلش را بشکنید و یا این که کاری کنید تا سخت تلاش کند که «عشق شما »یا به عبارتی «رابطه با شما »رابه دست آورد . فرامش نکنید که همه این ها در نا خود اگه شما اتفاق میافتد و به آن اگاهی ندارید.

 

 

**************************

آیا پدر و مادرتان را تنبیه می کنید ؟

چنان چه در کودکی عشق کافی نمی گرفتید و از این بابت خشم سرکوب شده دارید ، انتخاب دومی نیز دارید .به این معنا که به کسی علاقه مند شوید که به شما عشق چندانی نمی ورزد و شما نیز به طرزی ناخودآگاه ، شرایطی فراهم کنید تا او را برنجانید .برای اینکه بهتر متوجه این موضوع بشوید مثالی را از یک کتاب مشاوره برایتان می نویسم:

«لوئیسا »چهل و یک ساله ، چهارسال است که با « فردریک »چهل و سه ساله ازدواج کرده است .این سومین ازدواج «لوئیسا » است .روزی او که در آستانه ی جدایی بود ، نزد من آمد و در حالی که ترسیده بود ، اعتراف کرد :گذشته ام را می بینم که از برابر دیدگانم با سرعت می گذرد .در تمامی سه ازدواجم هرگونه جاذبه ای نسبت به شوهرم را کاملاً از دست دادم و در دو ازدواج آخرم به آن ها خیانت کردم و طلاق های بد و زشتی داشتیم .من «فردریک »را خیلی دوست دارم .وقتی با او ازدواج کردم ، قسم خوردم که هرگز اشتباهات گذشته را تکرار نکنم .اما ظرف شش ماه گذشته ، به نظر می آید کاری جز انتقاد از او نکرده ام ».
کلید درک الگویی که در رابطه ی لوئیسا نهفته است ، پدر اوست .پدر و مادر «لوئیسا »وقتی که او پنج ساله بود ، از هم جدا شدند .پدرش به شهر دیگری رفت و خیلی کم به او نامه می نوشت یا تلفن می زد و حتی کمتر نیز به دیدنش می آمد .«لوئیسا »تمام کودکی خود را با عشق و توجه بسیار ناچیزی از جانب پدرش گذراند و هرگز به جز تعریف و تمجید از او کار دیگری نکرد . اما خشمی که او در درونش احساس می کرد ، تا پیش از بلوغ خود را نشان نداد .دراین زمان بود که او به ازدواج فکر می کرد ، «لوئیسا »کارش این شده بود که مدام دلی بشکند .او پسری را پیدا می کرد که دیوانه ی او باشد .فقط تا آنجا که به او نزدیک می شد مطمئن بود پسر واقعاً خواهان ازدواج با اوست .سپس به او جواب رد می داد ، به طورناگهان رابطه اش را قطع می کرد و یا بی شرمانه با آن ها رفتار می کرد .
«لوئیسا »با ترک مردها در زندگی خود ، پدرش را به دلیل ترک کردن او تنبیه می کرد .گویی که می گوید :«می دانید که طرد شدن چه احساس بدی است ؟ حال بدانید که من چه کشیدم ».
اگر هنوز به دلیل رنجش خود از یک یا هر دوی والدین خود عصبانی هستید ، ممکن است جذب کسانی شوید که آن ها را برنجانید .

آیا سعی می کنید پدر یا مادرتان را نجات بدهید ؟

شیوه ی دیگری که به طورناخودآگاه ناتمام روحی مان را به اتمام می بریم ، بدین ترتیب است .
اگر یکی از والدین شما خوشحال نبود و یا دوست داشته نمی شد ، ممکن است که شما :
ـ جذب شخصی شبیه آن «والدتان »شوید تا به او عشق بورزید ، صرف نظر از اینکه آیا او برای شما مناسب هست یا نه ، تا به مادر یا پدرتان ثابت کنید که آن ها را دوست دارید ، حتی اگر همسرتان آن ها را دوست نداشت .
ـ جذب شخصی شبیه به یکی از والدین تان شوید و سعی کنید که زندگی شان را رو به راه کنید یا نجات شان دهید تا بدین وسیله آن «والد »خود را خوشحال کرده باشید .
ـ به رابطه ای وارد شوید که از ازدواج پدر و مادرتان چندان بهتر نباشد تا از پدر ومادر خود خوشبخت تر نبوده باشید.

ترس ازصمیمیت

ـ آیا مدام به کسانی علاقمند می شوید که پایبند شما نیستند ؟
ـ آیا وقتی که کسی به شما ابراز عشق و علاقه ی شدید می کند ، وحشت زده می شوید و احساس معذب بودن می کنید ؟
ـ آیا وقتی به شما عشق می ورزند ، دست رد به سینه ی آنان می زنید ، حتی با این که چیزی را که خواسته بودید به شما داده اند ؟
اگر به یکی از سؤالات بالا جواب مثبت دادید ، این احتمال وجود دارد که هنوز در انتخاب های خود ، متأثر از برنامه ریزی احساسی خود باشید .به این معنا که از صمیمیت می هراسید .
ماه نه از صمیمیت بلکه از عواقب آن می ترسیم .
موضوع از این قرار است :فرض کنید که در کودکی با کسی صمیمی بودید ، پدر ، مادر ،خواهر ،برادر و یا یکی از بستگان ، به نوعی به شما صدمه زدند .
برای مثال :وقتی بچه بودید ، مادرتان را که خیلی دوستش داشتید ، از دست دادید .درنتیجه ذهن شما بین صمیمیت و آن تجربه ی دردناک ، یک رابطه برقرار می کند :
صمیمیت =از دست دادن یا :صمیمیت =شرم یا صمیمیت =درد
به عبارت دیگر در ذهن شما صمیمیت با عوامل منفی ناشی از آن تداعی
معانی دارند .
سال ها به خود می گویید که خواهان رابطه ای عاشقانه و صمیمی هستید ،اما برنامه ریزی احساسی شما صمیمیت را با یک چیز نامطلوب مربوط ساخته است .پس ضمیر ناخودآگاه شما کسانی را انتخاب می کند که یا قابل دسترس نیستند و یا با صمیمیت مشکل دارند.شما شکایت می کنید که «چرا به کسی که عشق مطلوبم را به من بدهد ،علاقه مند نمی شوم ؟ »پاسخ این است که : شما نمی خواهید «آن گونه »شما را دوست بدارند ، زیرا در گذشته برایتان درد به همراه آورد .شما به او اعتماد نمی کنید ،زیرا در گذشته برای شما موجب درد و رنج شد .می هراسید تا دوباره برایتان درد به همراه بیاورد . مثال:
«سوزان »یک هنرمند گرافیست سی و هفت ساله است که به یکی از سمینارهای زنان من آمده بود او گفت «سن باروری من رو به اتمام است . تنها چیزی که می خواهم ، شوهری است که تا با او آرام و قرار گیرم و تشکیل خانواده بدهم .سال ها است که به دنبال مردی مناسب می گردم ، اما مردهای نامناسب نصیبم می شوند ، به این معنا که یا متأهل اند یا بچه نمی خواهند و یا از عاشق شدن می ترسند .چرا هیچ مرد «خوبی »پیدا نمی شود ؟ »
من به شکایت های «سوزان »درباره ی دنیای عشقی او گوش دادم و احساس کردم که موضوع چیز دیگری است .چند ساعت بعد از یک تمرین روحی که به او دادم ، متوجه شدم که موضوع چیست .او با صدایی لرزان و در حالی که اشک در چشمانش بود ، گفت :«من هیچ گاه متوجه ی این موضوع نشده بودم ، اما فکر نمی کنم پدرم را به جهت این که من و مادرم را ترک کرد، ببخشم . پدر و مادرم وقتی سه ساله بودم از یکدیگر جدا شدند ،پدرم به شهر دیگری رفت و بعد از آن فقط چند بار او را دیدم .به یاد می آورم که مادرم می گفت :« بدون او راحت تریم ».و من خودم را متقاعد کردم که حق با اوست .سال ها تلاش کردم تا او را از ذهنم بیرون نگه دارم و به خود بقبولانم که رفتن پدرم ، هیچ اثری روی من نگذاشته است .اما حال می دانم که گذاشته است .از موقعی که این دوره را گذرانده ام ، مرتباً به او فکر کرده ام .من دیگر از این که وانمود کنم همه چیز خوب است ، خسته شده ام .دیگر از این همه کرختی و بی احساسی ، خسته شده ام ».
«سوزان »به علاقه مند شدن به مردهای غیر قابل دسترس و نامناسب ادامه داد ، زیرا که از صمیمیت می هراسید .برای «سوزان »صمیمیت به معنای از دست دادن ، فقدان ، ترس ، بی اعتمادی ، درد و یأس بود .او می خواست که مردی برای خود داشته باشد ، اما ضمیر ناخودآگاه او طوری برنامه ریزی شده بود ، که به هر قیمت از صمیمیت اجتناب کند .پیش از آن که او بتواند رابطه ی سالمی داشته باشد ، می باید خود را از دردی که مدت ها از رو به رو شدن با آن اجتناب می کرد ، می رهاند و سپس تصویری نو و مثبت از صمیمیت خلق می کرد .

تمرین :فهرستی از کلمات منفی که در ذهن خود با صمیمیت مربوط ساخته اید ، تهیه کنید .چگونه این تصمیمات را درباره ی صمیمیت گرفته اید .ازخود بپرسید آیا انتخاب های شما از این تصمیم متأثر بوده اند یا خیر ؟ »

اعتماد به نفس پایین

در بسیاری از فلسفه های متافیزیکی ،این مفهوم آشکارا به چشم می خورد که :
چیزی را به دست خواهید آورد که فکر می کنید مستحق آن هستید
من این موضوع را عمیقاً باور دارم و آن را بارها به طرزی روشن در زندگی خود و دیگران شاهد بوده ام .درزندگی ، مشکل بسیاری از ما این است که فکر می کنیم مستحق عشق زیادی نیستیم .برنامه ریزی احساسی شما تا حد زیادی تأثیر پذیرفته از این موضوع است .این برنامه ریزی به طرزی «ناخودآگاه »به شما می گوید «استحقاق عشقی را ندارید که «خودآگاه »فکر می کنید مستحق آن هستید .
درباره ی اعتماد به نفس ،حتی می توان یک کتاب نوشت ، اما نکته ی مهم این است که :
اگر درکودکی به این نتیجه رسیده بودید که دوست داشتنی نیستید ، مشکل می توانید به سمت خود عشق جذب کنید .
در کودکی هر آن چه را که پدر و مادرمان به ما می گفتند ، باور می کردیم . ما آن ها را دوست داشتیم و آن ها تنها صاحب اختیاراتی بودند که می شناختیم .پس اگر یکی از ما می گفت که ما به اندازه ی کافی خوب نیستیم ، باهوش نیستیم و یا دوست داشتنی نیستیم ، بعضی از ما ،حرف آن ها را باور می کردیم ، حتی اگرهرگز آن کلمات را به کار نمی بردند ، ولی با بی مهری با شما رفتار می کردند ،احتمالاً باز هم این نتیجه گیری را می کردید که «شما »دوست داشتنی نیستید .وقتی بزرگ شدید به کسانی علاقه مند می شوید که شما را دوست ندارند ،با شما بدرفتاری می کنند و یا در علاقه مند شدن به کسی مشکل خواهید داشت .
مشکل عمده ای که دررابطه با اعتماد به نفس پایین وجود دارد ،این است که ممکن است حتی شما متوجه نباشید که رفتار خوبی با شما ندارند .کسانی که اعتماد به نفس کمی دارند ،یا دوست داشته نشدن از طرف همسرشان را توجیه می کنند و یا آن که «خود »را به دلیل رفتار او سرزنش می کنند .

مورد (1):

«کریگ »بیست و هفت ساله ،به ازدواج با زنی فکر می کند که یا مرتباً دیر به قرار ملاقات هایش می رسد و یا اصلاً نمی آید و هر بار هم که نمی آید توضیحی نمی دهد .برای تمامی دوستان این زن کاملاً واضح است که او اهمیت چندانی به «کریگ »نمی دهد .اما او موضوع را این طور نمی بیند . او اصرار می ورزد که :«پاتریس واقعاً سرش شلوغ است .بعضی اوقات در آخرین لحظات کارهایی پیش می آید که او مجبور است آن ها را انجام بدهد .او خودش را وقف شغلش کرده است »کریگ با پدری بزرگ شده بود که همیشه به او می گفت هرگز «کسی »نخواهد شد و به جایی نخواهد رسید . درضمن مادر او زنی ساکت بود و از این که خود را دخالت دهد ، می ترسید کریگ عادت داشت که با او بدرفتاری کنند،یا او را نادیده بگیرند .پس رفتار آن زن برای او عجیب به نظر نمی آمد .
آیا شما از اینکه دوست تان بدارند ، احساس گناه می کنید ؟
برخی اوقات ،عدم اعتماد به نفس ما ، نه به دلیل تأثیر والدین ، بلکه به دلیل احساس گناه یا شرمی است که از دوران کودکی تا به حال با خود جمع کرده ایم .
اگر به دلیل کاری که در گذشته انجام داده اید ، هنوز خود را نبخشیده اید و به طریقی خود را مسئول درد کسی می دانید ،ممکن است برنامه ریزی احساسی شما ایجاب کند که استحقاق دوست داشته شدن را ندارید .

مورد (2):

«جوانی »پرستاری سی و دو ساله و بسیار سرزنده بود .او حتی نمی توانست تصور رو به رو شدن با مردها را هم بکند .وقتی او توضیح داد که تا چه حد تنهاست ،تعجب کردم .زیرا خیلی خونگرم و جذاب بود .او شکایت کرد:«نمی دانم مشکلم چیست ؟ هرکاری می کنم ، نمی توانم به کسی علاقه مند شوم .تمام دوستانم یا ازدواج کرده اند و یا نامزد دارند .آخر من چه مشکلی دارم ؟ ».
ضمن کار بر روی برنامه ریزی احساسی او به چیزی در دوران کودکی اش برخوردیم که او بین آن چیز و زندگی عشقی خالی اش ،ارتباطی نمی دید .
«جوانی »یک خواهر کوچکتر به نام «استفانی »داشت که شدیداً «ناقص الخلقه »متولد شده بود .«جوانی »به یاد می آورد که چگونه وقتی کوچکتر بود ، خواهر کوچکش را حمل می کرد زیرا او نمی توانست راه برود .« جوانی »درغذا دادن به او نیز کمک می کرد ، زیرا «استفانی »هماهنگی عضلانی کافی ،برای این کار را نداشت .استفانی تا سن پنج سالگی به یک صندلی چرخدار محدود شده بود و دست آخر او را به مرکز استثنایی بردند .
جوانی گفت :«به یاد می آورم که در رختخواب کنار استفانی دراز کشیده بودم و به صورت زیبای او نگاه می کردم ، نمی توانستم بفهمم که چرا خداوند چنین بلایی برسرخواهرم آورده است .او تنها خواهر من بود و پدر و مادرم پس از او بچه ی دیگری نداشتند و من احساس می کردم که او را از دست داده ام . به یاد می آورم همه می گفتند چقدر من خوش شانس بودم که سالم هستم ، اما این فقط بیشتر موجب می شد که احساس ...خب ،چه جوری بگویم « احساس گناه »کلمه ی مناسبی است .من «احساس گناه »می کردم که سالم بودم و این استفانی بود که تا این حد نقص عضو داشت .
جوانی از صحبت باز ایستاد و به خاطر خواهر کوچکش از روی عشق و « تأسف »اشک می ریخت .ما درباره ی تصمیماتی که او در کودکی اش گرفته بود ، صحبت کردیم ، این تصمیم که «اگر استفانی خوشبخت نبود ، پس او نیز استحقاق خوشبختی را ندارد .او استحقاق ندارد که ازدواج کند و زندگی عشقی طبیعی داشته باشد ، زیرا که استفانی هرگز نخواهد توانست این چیزها را در زندگی خود داشته باشد .»جوانی از تأثیر نیرومندی که احساس گناه در زندگی اش به عنوان یک فرد بزرگسال داشت ، آگاه نبود .احساسات او به شکل رفتاری ترجمه شده بود که مردها را از او دور نگه دارد.او از لحاظ احساسی به گونه ای برنامه ریزی شده بود که هیچ گاه به مردی علاقه مند نشود .حال که او از منشاء این الگو آگاه شده بود ، می توانست احساس گناه خود را التیام بخشد و خود را مستحق بداند که حتی دو چندان خوشحال باشد :یکی برای خودش ،و یکی هم به خاطر استفانی .

استفاده از گذشته ،به منظور ایجاد آینده ای سرشار از عشق

مطمئنم که اگر نه با تمام این موارد ،حداقل با قسمت هایی از آن ، ارتباط برقرار کرده اید.اگر تجربه ی شخصی شما ترکیبی از دو یا چند چیز مختلف بوده است تعجب نکنید .شاید به این نتیجه رسیده باشید که با انتخاب کسانی که در شما احساس خواستنی بودن تولید نمی کرده اند «به خانه بر می گشتید » زیرا این همان کودکی ای است که داشته اید ، یا ممکن است دریافته باشید که عاشق مردها و یا زن هایی می شدید که به پدر و مادرتان شبیه بوده اند .ممکن است لازم باشد که این مقاله را چندین بار بخوانید تا بتوانید تمام اطلاعات آن را هضم کنید .
ـ آموخته هایتان را درباره ی خود و انتخاب هایتان بنویسید .
به رشته ی تحریر در آوردن افکارتان به شکا کمک می کند تا آن ها را به طرز عینی تر و ملموس ترببینید و بتوانید برنامه ریزی روحی خود را تغییر دهید .
ـ اگر به ازدواج با کسی می اندیشید ،آموخته هایتان را با او نیز در میان بگذارید و از او نیز بخواهید که این مقاله را بخواند و تمرین های آن را انجام دهد .
اگردر رابطه ای نیستید ، در آن صورت این کار را با یکی از دوستان نزدیک خود انجام دهید .هرچه بیشتر درباره ی دریافت ها و ادراک های خود بنویسید ،احتمال آن که آن ها را فراموش کنید کمتر می شود .
موضوع این مقاله این بود که «چرا به اشخاص خاصی علاقه مند می شویم »ما درباره ی برنامه ریزی روحی ، به پایان رساندن کار ناتمام کودکی ، تلاش برای نجات پدر یا مادر و سایر انگیزه های ناسالم دیگر برای انتخاب همسر ، دراین مقاله صحبت کردیم .اما دلایل سالمی که برای عاشق شدن وجود دارند ،کدامند ؟ آیا چنین دلایلی وجود ندارند ؟ آیا ممکن است همسری را انتخاب کنیم که او را واقعاً دوست داشته باشیم ؟ البته که «بله ».احساس اعجازگونه ی مرتبط بودن با یک شخص که عشق نامیده می شود ، می تواند ما را به سمت کسی جذب کند . چیزی که به یاد داشتن آن مهم است این است که حتی در بهترین روابط ممکن است که بسیاری از انگاره های ناسالم نیزخود را آشکار کنند :به عنوان مثال ، ممکن است در رابطه ای باشید و احساس خوشبختی کنید ، اما متوجه شوید که زندگی همسر خود را رو به راه می کنید .یا احساس کنید که در برابر خواسته ی همسر خود مبنی بر صمیمیت بیشتر ، مقاومت نشان می دهید .این رفتارها احتمالاً ریشه در برنامه ریزی احساسی شما دارند که پیش تر از آن صحبت کردیم .
پس اگر در رابطه ای خوب هستید و دریافتید که به دلیل برنامه ریزی احساسی خود به او علاقه مند شده اید ، وحشت نکنید و نپندارید که باید به آن رابطه خاتمه دهید یا از همسرتان طلاق بگیرید .درهررابطه ، عناصری از التیام به چشم می خورند و هیچ چیز بهتر از داشتن همسری نیست که با او احساس امنیت داشته باشید .می توانید برای التیام جراحات خود با یکدیگر کار کنید .جمله ای کوتاه و فوق العاده از «جورج سان تانایا » هست که می گوید :آنان که نمی توانند گذشته را به یاد بیاورند ، محکوم اند تا آن را تکرار کنند .
هیچ یک از ما هرگز نمی توانیم به طور کامل از تأثیرات گذشته ی خود رهایی یابیم .با این حال حقیقتاً باور دارم که با «به یاد آوردن »می توانیم انتخاب های دردناک گذشته را به درس هایی فوق العاده تبدیل کنیم تا ما را در ایجاد روابطی سالم ، پر مهر و مطلوب کمک کنند .
منبع:روانشناسی عشق

کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی